loading...
پایگاه شهید علی چیت سازیان مسجد قدس همدان
یک بسیجی بازدید : 47 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)

پس از سه سال که مسلمانان در کنار پيامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوتمي پرداختند و کار خود را از ديگران پنهان مي داشتند ، فرمان الهی فرود آمد : " فاصدع بما تؤمر... آنچه را که بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی بگردان " . بدين جهت ، پيامبر ( ص ) مأمور شد که دعوت خويش را آشکار نمايد ، برای  اين مقصود قرار شد از خويشان و نزديکان خود آغاز نمايد و اين نيز دستور الهی  بود : " وأنذر عشيرتک الاقربين . نزديکانت را بيم ده " . وقتی اين دستور آمد ،پيامبر ( ص ) به علی که سنش از 15سال تجاوز نمي کرد دستور داد تا غذايی فراهمکند و خاندان عبد المطلب را دعوت نمايد تا دعوت خود را رسول مکرم ( ص ) بهآنها ابلاغ فرمايد . در اين مجلس حمزه و ابو طالب و ابو لهب و افرادی نزديکيا کمی بيشتر از 40نفر حاضر شدند . اما ابو لهب که دلش از کينه و حسد پر بودبا سخنان ياوه و مسخره آميز خود ، جلسه را بر هم زد . پيامبر ( ص ) مصلحت ديدکه اين دعوت فردا تکرار شود . وقتی حاضران غذا خوردند و سير شدند ، پيامبر اکرم ( ص ) سخنان خود را با نام خدا و ستايش او و اقرار به يگانگي اش چنين آغازکرد: " ... براستی هيچ راهنمای جمعيتی به کسان خود دروغ نمي گويد . به خدايی کهجز او خدايی نيست ، من فرستاده او به سوی شما و همه جهانيان هستم . ای خويشانمن ، شما چنانکه به خواب مي رويد مي ميريد و چنانکه بيدار مي گرديد در قيامتزنده مي شويد ، شما نتيجه کردار و اعمال خود را مي بينيد . برای نيکوکاران بهشتابدی خدا و برای بدکاران دوزخ ابدی خدا آماده است . هيچکس بهتر از آنچه منبرای شما آورده ام ، برای شما نياورده . من خير دنيا و آخرت را برای شماآورده ام . من از جانب خدا مأمورم شما را به جانب او بخوانم . هر يک از شماپشتيبان من باشد برادر و وصی و جانشين من نيز خواهد بود " . وقتی سخنان پيامبر ( ص ) پايان گرفت ، سکوت کامل بر جلسه حکمفرما شد . همه درفکر فرو رفته بودند . عاقبت حضرت علی ( ع ) که نوجوانی  15ساله بودبرخاست و گفت : ای پيامبر خدا من آماده پشتيبانی  از شما هستم . رسول خدا ( ص ) دستور داد بنشيند . باز هم کلمات خود را تا سه بار تکرار کرد و هر بار علی  بلند مي شد . سپس پيامبر ( ص ) رو به خويشان خود کرد و گفت : اين جوان ( علی ) برادر و وصی و جانشين من است ميان شما . به سخنان اوگوش دهيد و از او پيروی کنيد . وقتی جلسه تمام شد ، ابو لهب و برخی  ديگر به ابو طالب پدر علی ( ع ) مي گفتند : ديدی ، محمد دستور داد که از پسرت پيروی  کنی ! ديدی او را بزرگ توقرار داد ! اين حقيقت از همان سرآغاز دعوت پيغمبر ( ص ) آشکار شد که اين منصبالهی : نبوت و امامت ( وصايت و ولايت ) از هم جدا نيستند و نيز روشن شد کهقدرت روحی و ايمان و معرفت علی ( ع ) به مقام نبوت به قدری زياد بوده استکه در جلسه ای که همه پيران قوم حاضر بودند ، بدون ترديد ، پشتيبانی خود را - باهمه مشکلات - از پيامبر مکرم ( ص ) اعلام مي کند

یک بسیجی بازدید : 45 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)

وقتی امانت و درستی محمد ( ص ) زبانزد همگان شد، زن ثروتمندی از مردممکه بنام خديجه دختر خويلد که پيش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتی زيادو عفت و تقوايی  بی نظير داشت ، خواست که محمد ( ص ) را برای تجارت به شامبفرستد و از سود بازرگانی خود سهمی به محمد ( ص ) بدهد . محمد ( ص ) اينپيشنهاد را پذيرفت . خديجه " ميسره " غلام خود را همراه محمد ( ص ) فرستاد . وقتی " ميسره " و " محمد " از سفر پر سود شام برگشتند ، ميسره گزارش سفررا جزء به جزء به خديجه داد و از امانت و درستی محمد ( ص ) حکايتها گفت ، ازجمله برای خديجه تعريف کرد : وقتی به " بصری " رسيديم ، امين برای استراحت زيرسايه درختی نشست . در اين موقع ، چشم راهبی که در عبادتگاه خود بود به " امين " افتاد . پيش من آمد و نام او را از من پرسيد و سپس چنين گفت : " اين مرد کهزير درخت نشسته ، همان پيامبری است که در ( تورات ) و ( انجيل ) درباره اومژده داده اند و من آنها را خوانده ام " . خديجه شيفته امانت و صداقت محمد ( ص ) شد . چندی بعد خواستار ازدواج بامحمد گرديد . محمد ( ص ) نيز اين پيشنهاد را قبول کرد . در اين موقع خديجه چهلساله بود و محمد ( ص ) بيست و پنج سال داشت . خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمد ( ص ) گذاشت و غلامانش رانيز بدوبخشيد . محمد ( ص ) بيدرنگ غلامانش را آزاد کرد و اين اولين گام پيامبر درمبارزه با بردگی بود . محمد ( ص ) مي خواست در عمل نشان دهد که مي توان ساده ودور از هوسهای زود گذر و بدون غلام و کنيز زندگی کرد . خانه خديجه پيش از ازدواج پناهگاه بينوايان و تهيدستان بود . در موقعازدواج هم کوچکترين تغييری  - از اين لحاظ - در خانه خديجه بوجود نيامد وهمچنانبه بينوايان بذل و بخشش مي کردند . حليمه دايه حضرت محمد ( ص ) در سالهای قحطی و بی بارانی به سراغ فرزندرضاعي اش محمد ( ص ) مي آمد . محمد ( ص ) عبای خود را زير پای او پهن مي کرد وبه سخنان او گوش مي داد و موقع رفتن آنچه مي توانست به مادر رضاعی ( دايه ) خودکمک مي کرد . محمد امين بجای  اينکه پس از در اختيار گرفتن ثروت خديجه به وسوسه های  زودگذر دچار شود ، جز در کار خير و کمک به بينوايان قدمی بر نمي داشت و بيشتراوقات فراغت را به خارج مکه مي رفت و مدتها در دامنه کوهها و ميان غار مي نشستو در آثار صنع خدا و شگفتيهای جهان خلقت به تفکر مي پرداخت و با خدای جهان بهراز و نياز سرگرم مي شد . سالها بدين منوال گذشت ، خديجه همسر عزيز و باوفايشنيز مي دانست که هر وقت محمد ( ص ) در خانه نيست ، در " غار حرا " بسرمي برد . غار حرا در شمال مکه در بالای کوهی قرار دارد که هم اکنون نيز مشتاقانبدان جا مي روند و خاکش را توتيای چشم مي کنند . اين نقطه دور از غوغای شهر وبت پرستی و آلودگيها ، جايی است که شاهد راز و نيازهای محمد ( ص ) بوده استبخصوص در ماه رمضان که تمام ماه را محمد ( ص ) در آنجا بسر مي برد . اين تختهسنگهای سياه و اين غار ، شاهد نزول " وحی " و تابندگی انوار الهی بر قلب پاک " عزيز قريش " بوده است . اين همان کوه " جبل النور " است که هنوز هم نورافشانی مي کند

یک بسیجی بازدید : 61 چهارشنبه 22 خرداد 1392 نظرات (0)

محمد امين ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز ونياز با آفريننده جهان مي پرداخت و در عالم خواب رؤياهايی مي ديد راستين و برابربا عالم واقع . روح بزرگش برای پذيرش وحی - کم کم - آماده مي شد . درآن شببزرگ جبرئيل فرشته وحی مأمور شد آياتی از قرآن را بر محمد ( ص ) بخواند و اورا به مقام پيامبری مفتخر سازد . سن محمد ( ص ) در اين هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهايی و توجه خاصبه خالق يگانه جهان جبرئيل از محمد ( ص ) خواست اين آيات را بخواند : " اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذی  علم بالقلم . علم الانسان ما لم يعلم " . يعنی : بخوان به نام پروردگارت که آفريد . او انسان را از خون بستهآفريد . بخوان به نام پروردگارت که گرامي تر و بزرگتر است . خدايی که نوشتنبا قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمي دانست . محمد ( ص ) - از آنجا که امی و درس ناخوانده بود - گفت : من توانايی  خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که " لوح " را بخواند . اما همان جواب را شنيد - در دفعه سوم - محمد ( ص ) احساس کرد مي تواند " لوحی " را که در دست جبرئيل است بخواند . اين آيات سرآغاز مأموريت بسيارتوانفرسا و مشکلش بود . جبرئيل مأموريت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نيزاز کوه حرا پايين آمد و به سوی خانه خديجه رفت . سرگذشت خود را برای همسرمهربانش باز گفت . خديجه دانست که مأموريت بزرگ " محمد " آغاز شده است . او را دلداری ودلگرمی داد و گفت : " بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمي دارد زيرا تو نسبتبه خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بينوايان کمک مي کنی و ستمديدگان راياری مي نمايی " . سپس محمد ( ص ) گفت : " مرابپوشان " خديجه او را پوشاند . محمد ( ص ) اندکی به خواب رفت . خديجه نزد " ورقة بن نوفل " عمو زاده اش که از دانايان عرب بود رفت ، وسرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموی خود چنين گفت : آنچه برای محمد ( ص ) پيش آمده است آغاز پيغمبری  است و " ناموس بزرگ " رسالت بر او فرود مي آيد . خديجه با دلگرمی به خانه برگشت .


تعداد صفحات : 41

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما در مورد سایت ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 122
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 160
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 177
  • بازدید ماه : 293
  • بازدید سال : 480
  • بازدید کلی : 45,741