loading...
پایگاه شهید علی چیت سازیان مسجد قدس همدان
یک بسیجی بازدید : 63 پنجشنبه 23 خرداد 1392 نظرات (0)
 
 قرآن به ما می‌آموزد انسان به‌گونه‌ای آفریده شده است که ذاتاً به خدای متعال گرایش دارد؛ این گرایش با عنوان‌های مختلف بیان شده است؛‌ مانند فطری بودن اسلام، فطری بودن توحید، فطری بودن حق‌جویی، حق‌طلبی و مفاهیمی از این قبیل که همه ما کمابیش شنیده‌ایم و چه بسا درباره آن سخنرانی کرده‌ایم و در این زمینه کتاب‌هایی هم نوشته شده است...
گرایش فطری انسان به خدا

ابتدا چند مقدمه را به صورت فهرست‌وار بیان می‌کنم؛ قرآن به ما می‌آموزد انسان به‌گونه‌ای آفریده شده است که ذاتاً به خدای متعال گرایش دارد؛ این گرایش با عنوان‌های مختلف بیان شده است؛‌ مانند فطری بودن اسلام، فطری بودن توحید، فطری بودن حق‌جویی، حق‌طلبی و مفاهیمی از این قبیل که همه ما کمابیش شنیده‌ایم و چه بسا درباره آن سخنرانی کرده‌ایم و در این زمینه کتاب‌هایی هم نوشته شده است؛ از سخنان مرحوم آقای مطهری رضوان‌الله‌علیه کتابی در این زمینه وجود دارد و همچنین دیگر بزرگان نیز مطالبی دارند. پس بر اساس آموزه‌های اسلامی، انسان طوری آفریده شده که وجودش بُرداری است و جهتی را نشان می‌دهد؛ این‌گونه نیست که انسان رها باشد و سمت‌و‌سویی نداشته باشد؛ در درون او عاملی وجود دارد که او را به سمت خاصی سوق می‌دهد. البته عوامل دیگری هم هست که موجب انحراف می‌شوند؛ اما این عامل را خدا در وجود آدمی قرار داده است و در آیات مختلفی بدان اشاره شده است که یکی از آنها آیه معروف « فِطْرَة اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ » (1) است.

خاستگاه مشکلات روانی غرب

نکته دیگر این‌که زندگی انسان در این عالم به گونه‌ای است که اگر از این مسیر منحرف شود، مشکلاتی برای او به وجود می‌آید؛ مشکلاتی که خودش نمی‌تواند آنها را درست درک و ارزیابی کند و علتش را بفهمد. در این بخش هم گستره بحث، وسیع است که تنها اشاره‌‌ای به این موضوع می‌کنم؛ امروزه جهان غرب با مشکلات بسیاری مواجه است. کسانی که مسافرت‌هایی به کشورهای اروپایی یا امریکایی داشته‌اند، کمابیش می‌دانند آنها با چه مشکلاتی دست و ‌پنجه نرم می‌کنند؛ بیش از یک قرن است مشکلات فرهنگی‌شان آنها را در وضعی ناآرام قرار داده است. امروز نسل جدیدشان برای رسیدن به آرامش، هر کاری می‌کنند؛ ولی هیچ راهی برای رسیدن به آرامش نمی‌یابند. در نهایت هم از فشار، اضطراب‌ها، دلهره‌ها، نگرانی‌ها و فشارهای روحی به مخدرات، مسکرات و داروهای روان‌گردان روی می‌آورند تا شاید لحظه‌ای آرامش پیدا کنند. تنها به این مسئله دلخوش‌اند که به‌رغم همه ی این مشکلات، اقتصاد پیشرفته‌ای داریم؛ در حالی که مهم‌ترین مراکز اقتصادی پیشرفته دنیا دچار آفت‌هایی جدی‌ شده‌اند و به‌زودی شاهد سرنگونی این نظام سرمایه‌داری خواهیم بود. همه ی این مشکلات به این دلیل است که از مسیر خدادادی منحرف شده‌اند و خواه ناخواه دودش هم به چشم‌شان خواهد رفت و آنها را به آفت‌هایی مبتلا خواهد کرد. اگر در کشور ما هم مشکلات فرهنگی، روانی، اخلاقی، اجتماعی و خانوادگی وجود دارد، بر اثر موجی است که از آن توفان به ما سرایت کرده است؛ موجی که بر اثر پیشرفت رسانه‌ها و ماهواره‌ها در بین جوانان ما گسترش یافته است. بنابراین اگر آفت‌هایی هست، آثار فرهنگ آن سرزمین‌؛ است.

فرقه‌های انحرافی و رسیدن به آرامش

shiva ، yoga ، شیوا ، مدیتیشن ، یوگا

به هرحال، بسیاری از مردمی که در دنیای مغرب زمین از همه جا سرخورده شدند، بعدها دریافتند که اصل اشکال از این است که از جهت اصلی خلقت منحرف شده‌اند؛ یعنی به این نتیجه رسیدند که در مسایل مادی هر قدر هم بیشتر پیشرفت کنند، بر مشکلات آنها افزوده می‌شود. از این‌رو، به این فکر افتادند که از گرایش‌های مادی کم کنند و به معنویت روی آورند. برخی از آنها به طبیعت‌گراییسوق پیدا کردند و این‌که بروند در جاهای دور مانند جزایر اقیانوسیه، جزایرمیکرونزی و در جنگل‌ها زندگی کنند و از مظاهر تمدن دور شوند تا قدری آرامش بیابند. امروز، در پیشرفته‌ترین ایالت‌های آمریکا فرقه‌های مذهبی مسیحی‌ای وجود دارند که به طور کلی خود را از دستاوردهای تمدن امروزی کنار می‌کشند. یک گروه از آنها، که ما هم کم و ‌بیش با آنها ارتباط داریم، منونایت‌ها هستند؛ یک دسته مسیحی که سعی می‌کنند در جاهای دور از شهرهای بزرگ و در روستاها و جنگل‌ها زندگی کنند و تا حد امکان از وسایل پیشرفته امروز بهره نبرند. برخی از آنها حتی سوار هواپیما هم نمی‌شوند و برای مثال سعی می‌کنند با همان گاو آهن و ابزارآلات قدیم کشاورزی زندگی‌شان را اداره کنند. افرادی نیز درصدد برآمدند دنبال روش‌هایی که اسم آن را عرفانی گذاشتند، بروند؛ ‌گرایش‌هایی که به نوعی ریاضت و مراقبت و مانند آنها نیاز دارد. این روش‌ها در مشرق زمین سابقه ی طولانی دارد و حتی بودیست‌ها و هندویست‌ها نیز این روش‌ها را دارند؛ مانند یوگا ، ذن و روش‌های دیگر که می‌کوشند از طریق آنها، خودشان را از گرفتاری‌های دنیا برهانند و لااقل ساعاتی به آرامش برسند. می‌دانید که اصلاً هدف از تأسیس برخی از مذاهب، وجود آرامش است؛ برای نمونه، مذهب بودابرای همین منظور تأسیس شده است؛ در مذاهب هندو هم گرایش‌های زیادی به این سبک وجود دارد؛ یوگا یکی از نمونه‌هاست. مشابه این در ژاپن و چین هم وجود دارد. به تازگی اروپایی‌ها و امریکایی‌ها گرایش پیدا کرده‌اند که این روش‌ها را یاد بگیرند و از آنها استفاده کنند تا به آرامشی برسند. از این طریق، موجی هم به کشورهای خاورمیانه و اسلامی وارد شده است. کشورهای عقب‌‌مانده و ضعیف از لحاظ هویت و شخصیت هم وقتی می‌بینند برخی از مسائل در کشورهای پیشرفته ی مادی رواج پیدا می‌کند، با این فرض که تبعیت از آنها مطلوب است، می‌کوشند از این روش‌ها استفاده کنند.

ظهور فرقه‌‌های منحرف معنوی

عوامل دیگری نیز وجود دارد که باید درباره ی آن بحث‌های جامعه‌شناسی و آسیب‌شناسی اجتماعی انجام داد که چه اتفاقی می‌افتد که در کشورهایی مثل ایران با این همه سابقه ی فرهنگی غنی و تاریخ درخشان، فرقه‌های انحرافی مبتذل یا دیگر فرقه‌های انحرافی گمراه‌کننده پیدا می‌شود.
به هرحال، با کمال تأسف شاهدیم که در کشور ما نیز این‌گونه گرایش‌های انحرافی پیدا شده است و برخی جوان‌ها را مجذوب خودشان کرده‌اند؛ گرایش‌هایی که هر انسان عاقلی وقتی از ماهیت آن‌ها اطلاع پیدا کند، می‌فهمد که این‌ها روش‌های انحرافی است. برخی از این فرقه‌ها مثل شیطان‌پرستی و امثال آن که هم از اسمش و هم از رفتارها و شیوه‌هایی که به کار می‌گیرند و اهدافی که برای خودشان معرفی می‌کنند پیداست، ارزشی ندارد که درباره آن بحث کنیم؛ چندان خطری هم ندارد؛ بالاخره این هم نوعی اباحی‌گری و بی‌بندوباری است. آنچه از آن بیشتر احساس خطر می‌کنیم این است که گاهی افکاری از این نوع‌ گرایش‌ها ترویج می‌شود که جنبه ی قداست دارد؛ اساسش بر بی‌بندوباری و پرستش شیطان و شهوت نیست؛ بلکه با آهنگی مقدس و پرجاذبه مطرح می‌شود و جوان‌های بسیار پاک و مخلص اما ناآگاه را جذب می‌کند. خطر این نوع گرایش‌ها برای ما خیلی بیشتر از خطر فرقه‌هایی مانند شیطان‌پرستی‌؛ و امثال آن است؛ چون می‌دانیم چه کسانی دنبال آنها می‌روند و هر کس هم می‌رود، می‌داند دنبال چه چیزهایی می‌رود؛ آنها دنبال بی‌بندوباری هستند، اسمش را هر چه می‌‌خواهند بگذارند؛ اما اینها این‌گونه نیستند؛ بسیاری از این‌ها افرادی هستند که سوابق خوبی دارند؛ حتی بعضی‌ از آنها جبهه رفته‌ و علاقه‌مند به انقلاب هستند؛ این افراد به اسم گرایش‌های معنوی و عرفانی، در دام می‌افتند و جذب می‌شوند. گاهی نیز چراغ سبزی به آنها نشان می‌دهند که بیشتر باعث اعتمادشان به آن فرقه‌ای که انتخاب کرده‌اند می‌شود و کم‌کم آنها را از راه حق منحرف می‌کنند و طعمه‌ای می‌شوند برای شیطان بزرگ و دیگر شیاطینی که درصدد تسلط بر کشور، منابع ما و بالاخره به انزوا کشیدن انقلاب هستند. بنابراین، بیشتر بر این مسئله تأکید می‌کنم؛ زیرا بطلان سایر فرقه‌های انحرافی خیلی واضح است.

راه عرفان در کنار راه دین

امروزه حتی در دانشگاه‌ها و محافل علمی و مذهبی، مسئله‌ای مطرح می‌شود و افرادی را دچار شبهه و انحراف می‌کند که لازم است ابتدا به این مسئله اساسی اشاره کنم و سپس به بعضی از لوازم و شاخه‌های آن بپردازم. یک فکر ریشه‌ای تبلیغ می‌شود که در دنیا تازگی ندارد؛ اما در کشور ما تقریباً عمر زیادی ندارد. اساس این فکر آن است که راه‌ رسیدن به کمالات معنوی، تنها دیننیست؛ اصل مفروض و پیش‌فرض آن‌ها این است که انسان یک ارزش‌های معنوی دارد که باید به آن نائل شود؛ به کمالاتی می‌تواند برسد که از راه علوم مادی مانند صنعت و تکنولوژی به آن نمی‌رسد؛ اما غیر از دین، راه دیگری هم برای رسیدن به این کمالات هست که احیاناً از دین هم آسان‌تر است؛ لااقل در بعضی بخش‌ها از لحاظ زمان کوتاه‌تر است و با گذراندن دوره ی محدودی انسان می‌تواند به آن نتایج برسد. آنها واژه‌ای را به کار می‌برند که در فرهنگ ما به «عرفان» ترجمه شده است؛ می‌گویند راه رسیدن به حقیقت، فقط دین نیست، اگر در سایه ی دین به حقیقت یا آن کمالاتی که انسان برای آن آفریده شده - یعنی کمالات فرامادی - می‌رسیم؛ راه دیگری هم وجود دارد که راه عرفان است؛ اگر انسان‌ها هیچ دینی هم نداشته باشند، حتی خدا را هم قبول نداشته باشند، راهی به نام عرفان وجود دارد که می‌توانند آن راه را بپیمایند و به حقیقت و آرامش کامل برسند و مطالبی را درک کنند که دیگران از درک آن عاجزند؛ چیزهایی را ببینند که دیگران نمی‌بینند؛ کارهایی را انجام دهند که دیگران نمی‌توانند از عهده ی آن برآیند؛ معادل فارسی واژه‌ای که به کار می‌برند، عرفان است؛ حالا این ترجمه صحیح است یا نیست، موضوع دیگری است. امروز مشکلی که به عنوان یک مشکل نوظهور در جامعه ی ما، به ویژه بعد از پیروزی انقلاب مطرح شده، رواج فرقه‌هایی است که به نام عرفان فعالیت می‌کنند. بنابراین، مسئولان فرهنگی کشور، مسئولان آموزش و پرورش، مسئولان آموزش عالی و سایر کسانی که مسئولیتی در حفظ اصالت فرهنگ و دین کشور دارند، باید به این مسائل توجه داشته باشند و برای این انحرافات چاره‌ای بیندیشند.

  آسیب‌شناسی فرقه‌های نوظهور (2)

یک بسیجی بازدید : 57 پنجشنبه 23 خرداد 1392 نظرات (0)

اهل حق بمعنى مردان حق است، و آن يك مذهب باطنى است كه معتقدان آن بيشتر در مغرب ايران زندگى مى‏كنند.
بعضى ديگر از فرق اسلام نيز مانند حروفى‏ها و متصوفه، خود را اهل حق يا حقيقت ناميده‏اند. اما اهل حق، بمعنى اخص نام گروهى است، كه به ايشان با نوعى تسامح على اللهى نيز گويند، ...

اهل حق بمعنى مردان حق است، و آن يك مذهب باطنى است كه معتقدان آن بيشتر در مغرب ايران زندگى مى‏كنند.
بعضى ديگر از فرق اسلام نيز مانند حروفى‏ها و متصوفه، خود را اهل حق يا حقيقت ناميده‏اند. اما اهل حق، بمعنى اخص نام گروهى است، كه به ايشان با نوعى تسامح على اللهى نيز گويند، ...

مذهب اهل حق، امروز يكى از فرقه‏هاى وابسته به شيعه بشمار مى‏رود، و آنان را از غلاة شيعه به حساب مى‏آورند.

طوايف اهل حق به نامهاى مختلف مانند: اهل حق، اهل سر، يارسان، نصيرى، على اللهى معروف مى‏باشند، و از نشانه‏هاى خاص آنان «شارب‏» است، يعنى موى سبيل خود را نمى‏زنند، تا بلند شود و لب بالا را بپوشاند. آنان «شارب‏» را معرف مسلك حقيقت مى‏دانند، و معتقدند كه شاه ولايت على (ع) نيز شارب خود را نمى‏زده است. از اين جهت زدن شارب را گناهى بزرگ مى‏دانند.

اهل حق را «گوران‏» نيز مى‏گويند، و ناحيه گوران در آذربايجان، يكى از مراكز مهم اين فرقه به شمار مى‏رود. گورانها در اصل از مردم حوالى كرمانشاهان هستند، كه از آن ناحيه به آذربايجان كوچيده‏اند، و لهجه‏اى مخصوص دارند، كه در نواحى غربى و جنوبى كردستان به آن تكلم مى‏شود، و آن گويشى است آميخته از لهجه كردى اورامانى، و كرمانجى، و لكى.

مركز اصلى طوايف اهل حق، تا قرن هفتم هجرى در لرستان بود، سپس اين مركزيت‏به مناطق غربى كردستان و كرمانشاهان منتقل گرديد. امروز تمام طوايف كرد گوران و قلخانى و اكثر طوايف سنجابى، وشاخه‏هايى از طايفه كلهر و زنگنه، و ايلات عثمانه‏وند و جلال‏وند در شهرهاى غربى ايران، از جمله قصر شيرين و سرپل ذهاب و كرند و صحنه و هليلان از اهل حقند.

در لرستان در مناطق دلفان و پشت كوه، در ميان ايلات لكستان و سكوند سكونت دارند. در آذربايجان و تبريز، بخصوص در محله چرنداب و در قريه ايلخچى در نزديكى تبريز، و در مراغه و حوالى قزوين و تهران بومهن، شهرآباد، گلخندان، سياه‏بند شميرانات، رودهن، دماوند، هشتگرد، ورامين و در شمال كلاردشت عده‏اى از صاحبان اين مذهب زندگى مى‏كنند.

در بيرون از مرزهاى ايران بعضى از طوايف كرد عراق عرب در شهرهاى سليمانيه، كركوك، موصل، خانقين و در نواحى كردنشين تركيه گروه فراوانى از اهل حق هستند. پيروان اهل حق غالبا چادر نشين و ده نشين‏اند. در قفقاز و آذربايجان شوروى و سوريه و در مازندران و فارس و خراسان نيز اهل حق يافت مى‏شوند.

اساس مذهب اهل حق كوشش براى «وصول‏» به حق و خداوند مى‏باشد و در اين راه بايد نخست مرحله «شريعت‏» يعنى انجام آداب و مراسم ظاهرى دين، و مرحله «طريقت‏» يعنى رسوم عرفانى و مرحله معرفت‏يعنى شناخت‏خداوند، و مرحله «حقيقت‏» يعنى وصول به خداوند را به پيمايند.

بعقيده اين جماعت اساس مذهبشان حقيقتى است كه سبب و علت‏خلقت موجودات است. دين آنان آكنده از اسرار است، سرى كه خداوند به پيغمبران گفته و آن سر «نبوت‏» است، كه از آدم ابوالبشر آغاز شده، و به حضرت محمد (ص) كه خاتم انبياست مى‏پيوندد. از آن پس اين سر به نام سر «امامت‏» كه حضرت محمد به على (ع) گفته است و از او تا دوازدهمين امام كه مهدى آل محمد (ص) باشد مى‏رسد. پس از غيبت امام دوازدهم اين سر به پيروان و اقطاب ايشان كه يكى پس از ديگرى مى‏آيند گفته مى‏شود.

مذهب ايشان مجموعه‏اى است از آراء و عقايد كه تحت تاثير افكار اسلامى، زردشتى و يهودى و مسيحى و مهرپرستى و مانوى و هندى و افكار فلاسفه قرار گرفته است. در دستورهاى دينى اهل حق، اجراى سه بوخت‏يا سه اصل اخلاقى زردشتى، كه «پندار نيك‏» و «گفتار نيك‏» و «كردار نيك‏» باشد از واجبات است. مفهوم اين سه اصل در يك بيت‏به گويش تركى، از كلام «سرانجام‏» كتاب مقدس اهل حق خلاصه شده است:

يارى چارچيون، باورى وجا پاكى و راستى، نيستى وردآ

يعنى يارى چهار چيز است و به جاى آوريد، پاكى و راستى، نيستى و يارى.

تناسخ و حلول: «تناسخ‏» يعنى حلول روح از قالبى به قالب ديگر، كه در مذهب اهل حق سنگ اساس عقايد ايشان است. حلول ذات را «دونادون‏» گويند. بعقيده ايشان در تن هر كس ذره‏اى از ذرات الهى موجوداست، و ظهور روحانى حق در صورت جسمانى پاكان و برگزيدگان، هميشه در گردش مى‏باشد، و آن را گردش مظهر به مظهر نامند. در اين باره آنان معتقد به هفت جلوه پياپيند و مى‏گويند هر بار خداوند حق تعالى با چندتن از فرشتگان مقرب خدا، به صورت اتحاد در بدنهاى خاكى «حلول‏» مى‏نمايد، اين «حلول‏» به منزله لباس پوشيدن و كندن است، كه آن را به فارسى جامه و به تركى «دون‏» گويند و همانست كه در فلسفه برهمايى هندوئى «كارما» آمده است.

چنان كه در كتاب «سرانجام‏» آمده است، «خداوند در ازل درون درى مى‏زيست، و سپس براى نخستين بار تجسم يافت، و به صورت شخصى به نام خاوندگار يا كردگار جهان مجسم شد، و بار دوم به صورت على (ع) ظاهر گشت.» در كتب مذهبى ايشان آمده است كه از رنج مرگ نهراسيد، و باكى از مرگ نيست، زيرا مرگ آدمى، شبيه به پنهان شدن مرغابى زير آب است. يعنى در جايى پنهان مى‏شود، و در جاى ديگر سر بر مى‏دارد. منظور از اين «تناسخ‏» و جاى به جاى شدن، و از بدنى به بدن ديگر رفتن، پاك شدن آدمى از گناهان است.

هرگاه خداوند به صورت بشر برجسته‏اى ظاهر شود، چهار يا پنج فرشته كه آنها را چهار ملك گويند، در ابدان ديگران تجسم مى‏پذيرد، همانطور كه خداوند در هفت صورت تجلى مى‏كند، فرشتگان نيز در هفت صورت تجلى نمايند، چنان كه در كتاب عهد سلطان سهاك فرشته‏اى به صورت سلمان، و در عهد خاوندگار فرشته‏اى به صورت بنيامين در آمد.

در كتاب «سرانجام‏» آمده است كه فرشتگان صادر از خداوند هستند، نخستين ايشان از زير بغل خاوندگار پيدا شد، دومين آنها از دهان او، سومين آنها از نفسش، چهارمين از عروقش، پنجمين از نورش.

در كتاب ديگرى آمده است كه بنيامين از عرق خاوندگار پيدا شد و آن رمز تواضع و فروتنى است، و داوود از نفس او و وى رمز خشم و غضب است، و موسى از سبلتان او، و وى رمز رحمت است، و رزبار از نبض او، و وى رمز احسان و نيكى است.

اهل حق درباره حضرت على (ع) مى‏گويند، كه او تجلى ذات خداست، و وى را «مظهر» تمام و كمال خدا مى‏دانند، و اوست كه در هر دوره و عصرى ظهور كرده، و در جسم پاكان و مقدسان از اهل حق تجلى مى‏كند. على (ع) اصول مذهب حق را به سلمان، و به عده‏اى از ياران نزديك خود بياموخت. در دعاى سفره، خطاب به حضرت على (ع) گويند: «يا على ايو الله، الحمد لله رب العالمين، سفره سلطان كرم، خاندان كرم، نور نبى، شكسته، بسته جان مدعى، بر ما حلال بر صاحبانش خير و بركت‏» .

آفرينش جهان: اهل حق معتقدند كه آفرينش در دو مرحله اصلى انجام شده است، يكى خلقت «جهان معنوى‏» و ديگرى خلقت «جهان مادى‏» . اين افسانه‏ها در دفترها و متون دينى ايشان به لهجه گورانى، به صورتهاى گوناگون حكايت‏شده است.

گويند: در آنگاه اراده خداوند به آفرينش موجودات تعلق گرفت، و نخستين مخلوق پير بنيامين را از زير بغل خود خلق كرد، و نام او را جبرائيل گذاشت. پس از خلقت جبرائيل خداوند او را در پهناى درياى محيط رها كرد، هزاران سال گذشت تا به درخواست جبرائيل، شش تن ديگر از بطن در پيدا شدند، كه با جبرائيل هفت تن شدند: جبرائيل (پيربنيامين) - اسرافيل (پير داوود) - ميكائيل (پير موسى) - عزرائيل (مصطفى داوودان) - حور العين (رزباريا رمزبار) - عقيق (شاه ابراهيم) - يقين (شاه يادگار يا بابا يادگار) كه او را يادگار حسين نيز گفته‏اند و او مظهر حسين بن على (ع) است.

پس از خلقت هفت تن، خداوند نخستين عهد و ميثاق خويش را با آنان بست، و دو جهان «مادى‏» و «معنوى‏» را خلق فرمود:

مخلوقات اين عالم، بر حسب عنصر اوليه دو قسم متمايز و متضاداند، قسمتى از گل زرد آفريده شده و قمستى از گل سياه، قسم اول را «زردگلان‏» و قسمت دوم را «سياه گلان‏» نامند. «زردگلان‏» اهل نورند و ايشان را دو پيشوا بوده كه يكى پس از ديگرى آمده است، و آن دو بنيامين و سيد محمد (به صورت بزرگ سوار) ظهور كرده است.

اما قسم دوم از آتش و تاريكى‏اند، براى ايشان دو پيشوا آمد يكى «ابليس‏» و ديگرى را «خناس‏» گويند.

هفتتنان - به اعتقاد ايشان، خداوند با هفت فرشته مقربى كه از درون در خلق فرموده است‏به صورت بشر نازل شده، و در دوره‏هاى مختلف در بدنهاى پاكان تجلى كرده است. در نخستين دوره خداوند به دون (يا) تجلى كرد، و در دوره دوم بدون (على)، و به ترتيب به جامه (شاه خوشين)، بابا ناووس، و سلطان اسحق (سهاك) در آمد، و معتقدند كه اين سه تن اخير، مانند عيسى مسيح بدون پدر از مادر متولد شدند.

هفت تن در مرحله اول از ياران سلطان اسحق قرار دارند، همانطور كه سلطان اسحق «مظهر» على (ع) و على (ع) مظهر «ذات حق‏» است.

موعود اهل حق: سه تن، شاه خوشين، باباناووس و سلطان اسحق هستند:

1- شاه خوشين: گويند در اواخر قرن سوم هجرى مردى به نام مبارك شاه، ملقب به شاه خوشين كه او را مظهر الله مى‏دانند، در لرستان بدون پدر از مادرى بكر به نام «ماما جلاله‏» زاده شد. وى مريدان بسيار داشت، و به سير و سياحت مى‏پرداخت، و ذكر جلى را با نواختن آلات موسيقى اجرا مى‏كرد. روزى در اثناى گردش به رودخانه گاماسب افتاد و از نظر ناپديد شد.

2- بابا ناووس: گويند در فاصله بين قرن چهارم و پنجم، شخصى به نام بابا ناووس، بدون پدر مانند شاه خوشين، در ميان طايفه جاف از طوايف كرد، از زنى به نام خاتونه گلى تولد يافت. روزى به شكل شاهباز پنهان گشت، و پيش از آن به ياران خود گفته بود كه من ديگر باره ظهور خواهم كرد.

3- سلطان اسحق: گويند سلطان اسحق كه به زبان محلى «سلطان سهاك‏» تلفظ مى‏شود، پسر شيخ عيسى برزنجى از سادات موسى، و از پيشوايان دراويش نقشبندى است، و نسب او به امام موسى كاظم (ع) مى‏رسد، از شيخ عيسى سه پسر باقى ماند، يكى سلطان اسحق، ديگرى سيد عبد الكريم، و نام پسر سوم معلوم نشد. سلطان اسحق جد سادات حيدرى گوران از اهل حق است، كه از جمله غلاة شيعه به شمار مى‏روند.

آداب و رسوم اهق حق: از آداب و رسوم ايشان، نماز خواندن و قربانى كردن و سرسپردن و جوز شكستن و عهد و ميثاق بستن و روزه گرفتن است.

محل اجتماع ايشان «جمخانه‏» است كه مخفف كلمه جمع خانه مى‏باشد.

اين اجتماع نبايد كمتر از سه تن باشد، شرط شركت در جمخانه، مرد بودن و عاقل و بالغ بودن، و قصد عبادت داشتن، و كمربند همت‏بركمرداشتن است، كه با گفتن يا على در آن عبادتگاه وارد شوند.

نماز ايشان به جماعت است، و نماز فرادى درست نيست، عبادت با نواختن طنبور و آلات موسيقى و خواندن سرود و دعاهاى مذهبى انجام مى‏پذيرد. گاهى هنگام دعا چنان از خود بيخود مى‏شوند كه خويشتن را بر روى آتش افروخته افكنده و در آن حال جذبه به ايشان صدمه‏اى نمى‏رسد.

سرسپردن يعنى سر تسليم و رضا به درگاه حق فرود آوردن، و در پيش پير دليل عهد و ميثاق بستن از آئين اهل حق است. هر كودكى اعم از پسر يا دختر بايد در نزد پير دليل سر بسپرد، از اصول سرسپردن شكستن يك عدد جوز هندى است، و براى شكستن جوز تشريفات خاصى در «جمخانه‏» برگزار مى‏شود.

نذر و نياز، از واجبات مذهب اهل حق است، كه بايد در ظرف هفته يا ماه يا فصل يا سال يك بار به جاى آورده شود. ديگر از مراسم، قربانى كردن است، كه در اصطلاح خود آن را كردار خوانند. قربانى بايد از حيوانات نر مانند گاونر يا گوسفند يا خروس باشد كه آنها را براى اين امر پرورش داده باشند.

اهل حق به گرفتن روزه سخت پاى بندند، ولى روزه واجب ايشان از سه روز تجاوز نكند، و در زمستان باشد و پس از آن عيد گيرند. دشمنان ايشان براى تحقير و اهانت، آنان را چراغ سوندران (چراغ‏كشان) و خروس كشان خوانند.

كتابهاى مذهبى و مقدس: يكى از كتابهاى مذهبى ايشان «فرقان الاخبار» است‏به نثر، كه مؤلف آن حاج نعمت الله جيحون آبادى متخلص به مجرم است، وى پسر ميرزا بهرام مكرى بود، و در سال 1288 ه. در ديه جيحون آباد واقع در بخش دينور از ناحيه كرمانشاهان، زاده شد و پس از سير و سلوك، در 1338 ه. در جيحون آباد در گذشت. حاج نعمت الله جيحون آبادى كتابى ديگر به بحر متقارب به نام «شاهنامه حقيقت‏» دارد، كه در اسرار مذهب اهل حق، در آن كتاب به زبان شعر، سخن گفته است.

ديگر از كتابهاى اهل حق كتاب «سرانجام‏» است. اين كتاب را سرانجام يا كلام خزانه گويند، و هنگام نياز با آهنگ خاصى همراه با طنبور خوانده مى‏شود. اين كلامها به گويش كردى گورانى است.

چنان كه در آغاز اين مقاله اشاره رفت، اساس مذهب اهل حق، بر اقوال غلاة شيعه و اسماعيليه و فرقه اماميه اثنى عشريه و فرقه دروز و نصيريه است. آنان مانند درويشان داراى حلقات ذكر و سرسپردن هستند، مقدارى از عقايد خود را از اساطير عوام گرفته‏اند. اينكه گويند: خداوند در ازل در «درى‏» پنهان بود، ماخوذ از عقايد مانوى است. عقيده «تناسخ‏» را توسط اسماعيليان از هنديان گرفته‏اند، و اين كه عالم را به دو قسمت «الهى‏» و «اهريمنى‏» تقسيم مى‏كنند، تحت تاثير دين زردشتى واقع شده‏اند. اما كشتن خروس را از عادات يهود گرفته‏اند.

مجله وحيد، سال هفتم، مقاله اهل حق، دكتر حشمت طبيبى.

دايرة المعارف اسلاميه، ج 3، اهل حق.

سرسپردگان تاريخ و شرح عقايد اهل حق.

شاهنامه حقيقت.

مجموعه رسايل اهل حق.

یک بسیجی بازدید : 92 پنجشنبه 23 خرداد 1392 نظرات (0)

نویسنده : محمود قوچانی 

بهائيت يك دين اختراع شده است كه حسين علي ملقب به "بهاء" آن را ايجاد و آشكار نمود؛ كسي كه مدعي نبوت شد و به گمانش به واسطه ظهور و بعثت او شريعت اسلام نسخ شده است. مؤسسان آن: ميرزا حسين علي ملقب به بهاء در روستاي نور منطقه مازندران ايران در سال 1233 ه. متولد شد. ميرزا حسين علي با يكي از مدعيان نبوت به نام "باب" ملاقات نمود و جزو مريدان او گرديد و تا زمانيكه باب مْرد از جمله پيروان او بود ولي بعد از مرگ باب با برادرش "صبح الازل" بر سر جانشيني باب دچار نزاع و اختلاف شدند و همين امر منجر به تفرقه و دوري آنها از لحاظ جسمي و فكري شد. 
پس از مرگ باب، بهاء مدعي نبوت شد ولي تنها به اين ادعا اكتفا نكرد بلكه از آن هم پا فراتر گذشته و مدعي الوهيت گرديد؛ بدين معني كه او همان پاينده پابرجايي است كه مي ماند و جاويد مي باشد و مدعي شد روح خداست و او همان كسي است كه پيامبران و رسولان را مبعوث داشته و اديان را به صورت وحي ارسال و به گمانش باب تنها پيامبري بود كه كار مهمش بشارت به ظهور او بوده است.

زمان پيدايش بابيه و تولد و ظهور بهائيت 

بابيه از ابتدا در ايران ظهور كرد و باب دعوتش را به صورت پنهاني شروع نمود اما سرانجام مشهور گرديد و خبر آن به حكومت رسيد در نتيجه اقدام به دستگيري او كردند و در سال 1263ه. برابر با 1847م. زنداني شد و با اين حال پيروانش براي ملاقات با او در زندان راهي را يافته بودند و در مورد ادامه حركت فكريش با او مشورت مي نمودند.
بعد از آشكار شدن كارشان، دعوتشان از حالت پنهاني، علني و آشكار شد، پيروان خويش را جهت ايجاد يك كنفرانس دعوت كردند. در ماه رجب سال 1264 در "صحراي بيدشت" ايران اجتماع كردند و نسخ شدن شريعت اسلام را اقرار و اعلان داشتند؛ چون باب عمل كردن به آن را باطل اعلام كرده بود.
از بيشترين طرفدار اين فكر يعني لغو كردن شريعت اسلام مرد بسيار شوريده حال و سرسخت حسين علي نوري بود كسي كه در آن كنفرانس عمومي توانست خود را بنماياند و با لقب بهاء الله از آن كنفرانس خارج شود و از اينكار بعداً استفاده كرد و خود را براي جانشين باب آماده نمود. همراه بهاء در ترور نافرجام ناصرالدين شاه ايران شركت نمود و بعد از ناكام ماندنشان و شناسايي عاملان، بهاء به سفارت روسيه كه از او اعلان حمايت كامل نموده بود پناهنده شد و تا زمانيكه از حاكمان ايران وعده عدم كشتن و اعدامش را نگرفت او را تسليم ننمود. و به اين امر تنها، بسنده نكرد بلكه براي خارج شدن او از ايران مساعدت نمود در نتيجه بهاء و برادرش صبح الازل در جمادي الآخر سال 1269ه. برابر با 1853م. به بغداد تبعيد شدند و در ذي القعده 1279ه. معادل آوريل 1863م. به استانبول تركيه و از آنجا نيز به ادرنه رفتند و مدت چهار سال و نيم آنجا ماندند، در خلال آن سالها برادران با هم شروع به اختلاف كردند و بر سر مناصب و القاب با هم به جدال پرداختند ولي در همان زمان بهاء در بين عامه مردم اقدام به نشر و دعوت خويش نمود.
طايفه و گروهي موسوم به بهائيه به او گرويدند و از او پيروي كردند و گروهي ديگر موسوم به ازليه يا بابيه به پيروي از برادر ديگر باب اقدام كردند. دولت عثماني خطر بهاء و صبح الازل برادرش را بر مردم دريافت؛ لذا براي بار ديگر اقدام به تبعيد آنها كردند و آن دو برادر را از هم جدا نمودند صبح الازل را به قبرس تبعيد كردند و او تا زمان مردن در آنجا ماند و در همان زمان بهاء به شهر عكا در فلسطين تبعيد گرديد و او را تعدادي از پيروانش همرهي كردند.در سال 1285ه. معادل 1868م. در آنجا ساكن شد، در آنجا بود كه جمعي از يهوديان را ملاقات كرد كساني كه از وي حمايت كردند و از همان زمان عكا به مقر دائمي براي بهائيان تبديل و به صورت يك مكان مقدس برايشان در آمد.

عقايد و افكار و شعائر بهائيت 

1. ايمان به اينكه خدوند در بعضي از مخلوقات حلول مي يابد و از آن جمله به حل شدن خداوند در باب و بهاء معتقدند.[1]
2. به تناسخ كائنات معتقدند و وجود پاداش و عقاب را تنها روحي مي دانند.
3. معتقد به صحيح بودن همه دينها هستند و تورات و انجيل را تحريف شده نمي دانند و معتقدند كه همه دينها بايد در دين واحدي كه بهائيت است جمع گردند.
4. بودا، كنفوسيوس، برهما و زرتشت و ساير حكما در هند و چين و فارس را پيامبر مي دانند و به نبوت آنها معتقدند.
5. مانند نصاري به كشتن و صليب زدن عيسي _ عليه الصلاة و السلام_ معتقدند.
6. منكر معجزات انبياء و حقيقت ملائكه و جن هستند همانگونه كه منكر بهشت و جهنم مي باشند.
7. حجاب را حرام و معته را حلال و به اشتراكيت در زن و مال معتقدند.
8. معتقدند كه دين باب نسخ كننده شريعت محمد _صلي الله عليه و سلم _ است.
9. قيامت را به ظهور باب تأويل مي كنند و به جاي مسجد الحرام، بهجه در عكا را قبله خويش قرار داده اند.
10. در روز سه دفعه نماز مي خوانند و هر نماز نزد آنها سه ركعت است. اوقات نماز نزد آنها صبح، ظهر و عشاء مي باشد. و با آب سرد وضو مي گيرند و در صورتي كه آب نيابند به گفتن نام خدا به جاي وضو اكتفا مي كنند و پنج بار مي گويند:[ بسم الله الأطهر الأطهر] 
11. نماز جماعت را جز هنگام نماز ميت جايز نمي دانند.
12. بهائيت عدد 19 را مقدس مي دانند، تعداد ماههاي سال نزد آنها 19 مي باشد و هر ماه را 19 روز مي دانند.[2]
13. بهائي ها يك ماه بهائي را روزه مي گيرند كه اسم آن"علا" مي باشد و از 2 مارس تا 21 همان ماه ادامه مي يابد كه آخرين ماه بهائيت مي باشد و در آن از زمان طلوع تا غروب آفتاب از خوردن طعام خودداري مي كنند. و به دنبال ماهي كه در آن روزه بوده اند عيد نوروز فرا مي رسد.[3]
14. بهائيت جهاد و هرگونه اقدام مسلحانه و اظهار مخالفت با كافران حربي را در راستاي خدمت به منافع استعمارگران حرام مي دانند.
15. منكر ختم نبوت به وسيله محمد _صلي الله عليه و سلم _ هستند و ادعا مي كنند نبوت بعد از او نيز استمرار دارد.
16. حج كردن در مكه را باطل دانسته و به همين سبب حج كردنشان به همان جاي است كه بهاء الله در آن دفن شده است كه آن بهجه عكا در فلسطين مي باشد.

نمونه هايي از سخنان بهاء 

نمونه هايي از سخنان بهاء را در اينجا نقل مي كنيم تا ميزان فرهنگ و ارزش گوينده آن معلوم شود. در كتاب الايقان ص71 از قول بهاء آمده است كه: قيامت اسلام با مرگ علي محمد باب به سرانجام مي رسد و قيامت بيان و دين باب با ظهور كسي كه خداوند او را آشكار و غالب مي سازد_ يعني خودش_ آغاز مي شود هرگاه او مرد قيامتش به آخر مي رسد و قيامت اقدس و دين بهاء با بعثت پيامبر جديد برپا مي گردد.
در كتاب البديع ص113 مي گويد: مشركان فكر كردند كه روز قيامت پنجاه هزار سال است و در يك ساعت سپري مي گردد. اي كساني كه بصيرت در ديده هايتان به كوري گرائيده است آيا آنها را تصديق مي كنيد؟ و اعتراض داريد كه هزار سال در دو سال سپري گردد.
در كتاب الاقدس ص34 مي گويد: هيچ فردي حق ندارد زبان خويش را به حركت در آورد و در مقابل مردم هنگامي كه در كوچه ها و خيابانها راه مي رود تلفظ به ذكر خداوند نمايد.و در ص41 مي گويد: تجديد كردن اثاث خانه در هر 19 سال بر شما واجب است. و مي گويد: پوشيدن لباس حرير بر مردان حلال است و خدوند دستور به اندازه مشخص و معلوم در لباس و ريش را بر داشته است. و مي گويد: از بلند كردن منبرها منع شديد و هركس خواهان تلاوت آيات پروردگار خويش است بر صندلي بنشيند.
در پايان مي گويم:
اين بهائيت است و اين هم بعضي از عقايد آنها بود مخلوطي از عقايد دين با افكار شرك و بت پرستي كه بهاء در شكل و صورت خاصي آن را ظاهر ساخته و آن را وحي و كتاب مقدس ناميده است. پروردگارا عقلها و بصيرت و فهم مردم كجا رفته است كه از آنها پيروي و تقليد مي كنند؟!
و حال به نقل فتواهايي از مراجع مورد اعتماد در عالم اسلامي مي پردازيم كه فتوي به كفر بهائيت و ارتداد آنها از اسلام صادر كرده اند از آنها، دو فتوي كه يكي را الازهر صادر نموده و ديگري توسط مفتي سابق مملكت سعودي شيخ عبدالعزيز بن باز _ رحمه الله _ صادر شده است را در اينجا مي آوريم.

فتواي دارالافتاء در الازهر

بسم الله ، والحمد لله، والصلاة والسلام على رسول الله ، وبعد: بهائيت يك فرقه و گروه مرتد از اسلام است، درست نيست كه به آن ايمان آورد و با آنها مشاركت نمود و نسبت به ايجاد جمعيتها و مؤسساتي كه ايجاد مي كنند نبايد بي تفاوت بود و چشم پوشيد. اين به آن سبب است كه آنها بر اساس عقيده به حلول و تشريع غير از آنچه خداوند نازل كرده و ادعاي نبوت و حتي ادعاي الوهيت به وجود آمده اند لذا مجمع بحثهاي اسلامي در زمان شيخ جاد الحق اين فتوي را صادر و مجمع كنوني نيز آن را تأييد مي نمايد.
علي جاد الحق _ رحمه الله _ رئيس قبلي الازهر مي گويد: بابيه و بهائيه فكري است كه از اختلاط فلسفه ها و دينهاي متعدد به وجود آمده و در آن چيز تازه اي وجود ندارد كه امت اسلامي براي اصلاح حال و وضع خويش در همه مسائل به آن احتياج داشته باشد بلكه در واقع چيزي است كه براي خدمت كردن به صهيونيسم و استعمار شكل گرفته است و مجموعه افكار و يك دين ساختگي است كه امت با آن آزمايش مي شود و به نام دين اعلان جنگ بر عليه اسلام است.

فتواي شيخ ابن باز در مورد بهائيت

سؤال: كساني كه معتقد به مذهب بهاء الله شده اند و كسي كه مدعي نبوت و همچنين مدعي است كه خداوند در او حلول كرده است حكمشان چيست؟ آيا براي مسلمانان جايز است كه به اين كافران اجازه دهند تا در قبرستان مسلمانان دفن شوند؟
جواب: اگر عقيده بهائيت همانگونه باشد كه ذكر گرديد در كفرشان هيچ شكي وجود ندارد بنابراين درست نيست كه آنها را در قبرستان مسلمانان دفن نمود. هركس بعد از بعثت پيامبر ما محمد _صلي الله عليه و سلم _ مدعي نبوت باشد دروغگوست و به نص و اجماع مسلمانان كافر است چون تكذيب كننده اين فرموده خداوند است:« وما كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ»[4] «محمد پدر هيچكدام از مردان شما نيست بلكه رسول خدا و خاتم پيامبران مي باشد.» احاديث رسول الله _صلي الله عليه و سلم_ در حد تواتر در مورد اينكه رسول الله _صلي الله عليه و سلم_ خاتم پيامبران است و پيامبر ديگري بعد از او نخواهد آمد وجود دارد و همچنين هركس ادعا كند كه خداوند در او يا يكي از مخلوقات حلول كرده است به اتفاق همه مسلمانان كافر است چون خداوند در هيچيك از مخلوقاتش حلول نمي نمايد بلكه او بزرگتر از آن است و هركس گوينده اين سخن باشد او نيز كافر است و تمام آيات و احاديثي كه دلالت مي كنند بر اينكه خداوند متعال بر عرش قرار دارد را تكذيب نموده است. به تحقيق كه او بالاي همه مخلوقات است بزرگتر از آن است كه مثل و مانندي داشته باشد او شبيهي ندارد و در كتاب خويش اينگونه خود را معرفي مي نمايد:« إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ»[5] «همانا پروردگار شما كسي است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد آنگاه بر عرش قرار گرفت.» چيزي را كه خداوند متعال توضيح داده عقيده اهل سنت و جماعت است همان چيزي كه پيامبران عليهم الصلاة و السلام و پايان بخش نبوت، محمد مصطفي _صلي الله عليه و سلم _ ، جانشينان هدايت يافته و اصحابش كه مشمول رضايت خداوند و تابعيني كه پيروي كننده در نيكي و احسان كه تا امروز بر آن بوده اند، مي باشد.
اي برادر لازم است كه بداني من تا به امروز چيزي را از كتابهاي بهائيت مطالعه نكرده ام ولي با توجه به آنچه كه در موردشان شايع و مشهور گرديده فهميده ام كه آنها طايفه اي گمراه و كافر هستند و از دايره اسلام خارجند و بر اساس آنچه در سؤال سائل اقتضا مي كند، جواب معلوم است.
پس بعد از دادن جواب به جريان گفتگو كه در بين يك سني و يك بهائي روي داده و مجله "الهدي النبوي" شماره4 كه متعلق به انصار السنه در قاهره مي باشد آن را منتشر مي كند اطلاع يافته سه شماره آن را كه در رمضان و ذي القعده كه دو عدد آن در سال 1368ه. و سومي در ربيع الثاني سال 1369ه. منتشر گشته بودند را مطالعه كردم. در آن گفتگو بهائي تصريح مي نمايد كه بهاء الله رسول طايفه بهائي است و به گمانش ناسخ شريعتهاي قبل از خود مي باشد كه آنها را تعديل و متناسب با زمان حال كرده است و اذعان مي دارد هر عصر احتياج به پيامبري دارد و همچنين به صراحت ملائكه را انكار مي كند و مي گويد: حقيقت ملائكه همان ارواح مؤمنين هستند كه متعالي گشته اند و در ظاهر سخنانش آشكار است كه معاد جسماني را نيز قبول ندارد و همه سخناني را كه رسول الله _صلي الله عليه و سلم_ در مورد دجال اظهار داشته و چيزهاي را كه از آن خبر داده انكار مي كند و بدون هيچ شك و گماني ادعاي بهائيت در مورد رسالت و اينكه هر عصر احتياج به رسولي دارد كفر صريح است.

پي نوشت : 

[1] يعني در آنها وارد شده و با آنها يكي شده است.
[2]در اين مسئله اختراعي، محمد رشاد خليفه نيز كه مدعي تقدس خاصي براي عدد نوزده است از آنها پيروي كرده و سعي نموده است اثبات كند كه قرآن كريم نيز از جهت عدد كلمات و حروف بر اساس عدد نوزده تنظيم گرديده است در حاليكه سخنان ايشان بوسيله محاسبات ابطال شده است . مترجم
[3] لازم به ذكر است از سن 11 تا 42 سالگي روزه مي گيرند و روزه بر افراد خارج از اين سن لازم نيست. مترجم
[4] احزاب 40
[5] اعراف 54

منبع: سایت محاکمه

یک بسیجی بازدید : 53 پنجشنبه 23 خرداد 1392 نظرات (0)

وهابیت نقطه تاریک جهان اسلام

مقدمه
بیش از سیصد سال است که جامعه بزرگ اسلامی از پدیده ای به نام وهابیت رنج می برد که پیامدهای جبران ناپذیر و زیان بار این گروه سالهاست که جهان اسلام را مورد تهدید قرار داده است. اندیشه های مخرب و بدعت گذار وهابی براساس اعتقادات موجود در فقه حنبلی در قرن چهارم پایه گذاری شد که با حلول تعاریف سلفی در قرن هشتم احیا گردید و در قرن دوازدهم سازمان یافت و در قرن چهاردهم هجری این مکتب به عنوان کالای سیاسی ازنقطه ای به نقطه دیگر صادر می گردید.. تاریخچه و جریان شناسی این گروه نشان از توطئه هایی دارد که دولتهای استعمارگر بر علیه مسلمین طراحی کرده اند تا با ایجاد انشقاق و تفرقه بین امت اسلامی و تزریق ادبیات زور و بدون پشتوانه عقلی در اعتقادات اسلامی، راه را برای حاکمیت خویش بر جهان اسلام باز نموده و تئوری تفرقه بیانداز و حکومت کن را در جهان اسلام عملی کنند.
محققان تاریخ وهابیت ثابت کرده اند که این فرقه در اصل به دستور مستقیم وزارت بریتانیا ایجاد شد، به عنوان مثال کتابهایی چون “پایه های استعمار” از خیری حماد و “تاریخ نجد” از سنت جان ویلبی یا و “خاطرات حاییم وایزمن” اولین نخست وزیر رژیم صهیونیستی و نیز “خاطرات مستر همفر” و …، پرده از این راز برداشته و نقش جاسوسان وزارت مستعمرات انگلیس را در شکل گیری و تثبیت این فرقه ،حکایت می کند. در این سلسله گفتارها برآنیم تا با نگاهی تاریخی و اعتقادی از نحوه شکل گیری ،فعالیتها ، ریشه های اعتقادی،و جنایات وهابیت پرده برداری کنیم و با طرح و تفصیل شبهه افکنی های وهابیت علیه فرقه های اسلامی به خصوص مکتب تشیع پوچ بودن تفکرات آنها رابه اثبات برسانیم.
با شناختی که همفر از محمد ابن عبدالوهاب بدست آورده بود ،از وی به عنوان ابزاری برای توطئه چینی علیه اسلام بهره جست و در مدت تماس و همنشینی با عبد الوهاب عقاید واندیشه های دینی او را تشکیک نمود و تفکری خودساخته را به وی القاء نمودتوطئه چینی استعمار
در سال ۱۷۱۰ میلادی ‌ وزارت‌ مستعمرات‌ انگلستان‌ ۱۰ تن‌ از جاسوسان‌ حرفه‌ای‌ خود رابه‌ مصر، عراق، ایران‌، عربستان‌ و ترکیه‌ فرستاد. تا معلومات‌ کافی‌ به‌ منظور تقویت‌ راه‌هایی‌ برای‌ ایجاد تفرقه‌ میان‌ مسلمین‌ و گسترش‌ تسلط‌ بر کشورهای‌ اسلامی‌ جمع‌آوری‌ کنند. در این‌ میان‌ مستر همفر به‌ آستانه‌ (ترکیة‌ امروزی‌ و دولت‌ عثمانی‌ آن‌ زمان‌) فرستاده‌ شد و در آنجا خود را محمد نامید و با عالمی‌ مسن‌ از اهل‌ تسنن‌ و حنفی‌ مذهب‌ آشنا شد و پیش‌ او درس‌ می‌خواند و از این‌ طریق‌ در طی‌ دو سال‌ مأموریتش‌ در آستانه‌ یادگرفتن‌ زبانهای‌ ترکی‌ و عربی‌ و فراگرفتن‌ قرآن‌ و تعلیمات‌ شریعت‌ اسلام‌ پیشرفت‌ بسیاری‌ کرد و بعد از این‌ مأموریت‌ به‌ لندن‌ بازگشت‌ و پس‌ از گذشت‌ ۶ماه‌ آموزش‌ و دوره‌های‌ مختلف‌ و مطلع‌ شدن‌ از اسرار و نقاط‌ ضعف‌ و قوت‌ اسلام‌ و مسلمین‌ این‌ بار به‌ بصره‌ در عراق فرستاده‌ شد.
وی در آنجا ابتدا وارد یک‌ مسجد شد ولی‌ بدلیل‌ شک‌ و سوءظن‌ نسبت‌ به‌ او از آنجا خارج‌ و وارد کاروانسرایی‌ شد که‌ از آنجا نیز به‌ دلیل‌ مجرد بودن‌ رانده‌ شد و سپس‌ وارد کارگاه‌ نجاری‌ شخصی شیعه‌ به‌ نام‌ عبدالرضا شد و در آن‌ زمان‌ بود که‌ با محمد بن‌ عبدالوهاب‌ مواجه‌ شد و تمام‌ همت‌ خود را صرف‌ تعلیم‌ و تربیت‌ او کرد، تا در سال‌ ۱۱۴۳ هجری نقشه ی او به وسیله آن‌ شاگرد دست‌آموز به‌ مرحلة‌ عمل‌ رسیده‌ و مذهب‌ استعماری‌ وهابیت‌ (مانند قادیانیه‌ و امثال‌ او) اعلام‌ و شروع‌ به‌ کار کرد.
وی در خاطرات خویش آشنایی خود را با محمد ابن عبدالوهاب اینگونه بیان می کند:
«در کارگاه‌ نجاری‌ عبدالرضا با جوانی‌ آشنا شدم‌ که‌ به‌ این‌ دکان‌ تردد داشت‌ و هر سه‌ زبان‌ ترکی‌، فارسی‌ و عربی‌ را می‌دانست‌، و در لباس‌ طلاب‌ علوم‌ دینی‌ بود، و بنام‌ (محمد بن‌ عبدالوهاب‌) نامیده‌ می‌شد، این‌ شخص‌ جوانی‌ سخت‌ مغرور و متکبر و عصبی‌ مزاج‌ بود، و نسبت‌ به‌ حکومت‌ عثمانی‌ سخت‌ بدبین‌ بود، اما نسبت‌ به‌ حکومت‌ فارس‌ بی‌تفاوت‌ بود، و علت‌ دوستیش‌ با صاحب‌ نجاری‌ (عبدالرضا) این‌ بود که‌ هر دو با خلیفه‌ عثمانی‌ دشمن‌ بودند.»۱
وزارت‌ مستعمرات‌ نقشه دقیقی‌ برای‌ شیخ‌ تهیه‌ نموده‌ است‌ که‌ آن‌ را باید اجرا کند، و این‌ نقشه‌ عبارتست‌ از: تکفیر تمام‌ مسلمانان‌ و مباح‌ بودن‌ قتل‌ آنان‌، و غارت‌ کردن‌ اموالشان‌، و هتک‌ آبروی‌ آنان‌، و فروختن‌ آنان‌ در بازار برده‌ فروشان‌، و جواز برده‌ ساختن‌ مردانشان‌ و کنیز گرفتن‌ زنانشان
همفر شخصیت محمد ابن عبدالوهاب را ، در بدو آشناییش با وی اینگونه توصیف می کند:
«… این‌ جوان‌ مغرور (محمد بن‌ عبدالوهاب‌) در فهم‌ قرآن‌ و سنت‌ از درک‌ خودش‌ پیروی‌ می‌کرد، و آراء و نظریات‌ بزرگان‌ مذاهب‌ را طرد می‌کرد، نه‌ تنها بزرگان‌ زمانش‌ و بزرگان‌ مذاهب‌ اربعه‌ بلکه‌ حتی‌ درباره‌ ابی‌ بکر و عمر نیز ـ در صورتیکه‌ از کتاب‌ و سنت‌ چیزی‌ خلاف‌ نظریات‌ آنان‌ می‌یافت‌ ـ آراء آنان‌ را هم‌ به‌ دیوار می‌زد.» ۲
در بخش دیگری از خاطرات خویش می نویسد:
«من‌ گمشده‌ خودم‌ را در محمد بن‌ عبدالوهاب‌ یافته‌ بودم‌، زیرا آزادگی‌ و غرور و منش‌ و تنفری‌ که‌ از علمای‌ عصر خود داشت‌ و استقلال‌ نظرش‌ که‌ حتی‌ به خلفای‌ چهارگانه‌ نیز اهمیتی‌ نمی‌داد، و تنها به‌ فهم‌ خودش‌ در قرآن‌ و سنت‌ اتکاء می‌کرد… سخت‌ نسبت‌ به‌ ابوحنیفه‌ می‌تاخت‌، و درباره‌ خودش‌ می‌گفت‌: من‌ از ابوحنیفه‌ خیلی‌ بیشتر می‌فهمم و مدعی بود که: نصف‌ کتاب‌ بخاری‌ باطل‌ است‌«۳
با شناختی که همفراز محمد ابن عبدالوهاب بدست آورده بود ،از وی به عنوان ابزاری برای توطئه چینی علیه اسلام بهره جست و در مدت تماس و همنشینی با عبد الوهاب عقاید واندیشه های دینی او را تشکیک نمود و تفکری خودساخته را به وی القاء نمود.
همفر ماجرای چگونگی شستشوی مغزی محمد ابن عبدالوهاب را اینگونه شرح می دهد:
«من‌ میان‌ خودم‌ و (محمد) محکمترین‌ ارتباط‌ ها را برقرار ساختم‌، و مرتب‌ در او می‌دمیدم‌، و می‌گفتم‌ او خیلی‌ بیشتر از (علی ‌ و عمر) می‌فهمد، و می‌گفتم‌: اگر در زمان‌ رسو ل‌ خدا بودی‌ حتما تو را برای‌ خودش‌ به جانشینی‌ انتخاب‌ می‌کرد، و مرتب‌ به‌ او می‌گفتم‌: من‌ امید بسیاری‌ دارم‌ که‌ روزی‌ اسلام‌ به‌ دست‌ تو تجدید شود، زیرا تو تنها نجات‌ دهنده‌ای‌ هستی‌ که‌ امید است‌ به‌ وسیله تو اسلام‌ از این‌ سقوط‌ نجات‌ یابد… با محمد قرار گذاشتم‌ که‌ در تفسیر قرآن‌ طبق‌ افکار خودمان‌ بحث‌ کنیم‌، و کاری‌ به‌ افکار مذاهب‌ و بزرگان‌ اسلام‌ نداشته‌ باشیم‌، و بدین‌ منوال‌ با همدیگر قرآن‌ را می‌خواندیم‌ و در قسمت‌هائی‌ از آن‌ بحث‌ می‌کردیم‌ ـ و منظور من‌ از این‌ سبک‌ بحث‌ این‌ بود که‌ محمد را به دام‌ اندازم‌ ـ و محمد هم‌ مرتب‌ برای‌ آنکه‌ روشنفکری‌ و آزاد فکری‌ خودش‌ را ثابت‌ کند بیشتر نظریاتی‌ که‌ من‌ می‌دادم‌ می‌پذیرفت‌«۴
همفر پس از مراجعت به انگلستان و دیدار دبیر کل وزارت مستعمرات ، ماموریت یافت تا به وسیله محمد ابن عبدالوهاب مرحله جدیدی از نقشه خویش را آغاز کند چنانکه ماجرای ماموریتش را اینگونه شرح می دهد:
آنچه که موسوم به فرقه وهابیت است نه تنها ریشه های اصیل دینی ندارد ،بلکه به عنوان یک مکتب انحرافی ساخته و پرداخته استعمار است و به عنوان ملعبه ای برای اهداف شومی که قلب امت اسلامی را نشانه رفته طراحی گردیده است
«دبیر کل‌ گفت‌: وزارت‌ مستعمرات‌ نقشه دقیقی‌ برای‌ شیخ‌ تهیه‌ نموده‌ است‌ که‌ آن‌ را باید اجرا کند، و این‌ نقشه‌ عبارتست‌ از:
۱ـ تکفیر تمام‌ مسلمانان‌ و مباح‌ بودن‌ قتل‌ آنان‌، و غارت‌ کردن‌ اموالشان‌، و هتک‌ آبروی‌ آنان‌، و فروختن‌ آنان‌ در بازار برده‌ فروشان‌، و جواز برده‌ ساختن‌ مردانشان‌ و کنیز گرفتن‌ زنانشان‌.
۲ـ نابود ساختن‌ کعبه‌ به‌ نام‌ اینکه‌ جزء آثار بت‌ پرستی‌ است‌ ـ اگر بتواند ـ و مانع‌ شدن‌ مردم‌ از حج‌، و تحریک‌ عشایر و قبایل‌ به‌ غارت‌ قافله‌های‌ حجاج‌ و کشتن‌ آنان‌.
۳ـ کوشش‌ به‌ منظور ایجاد روح‌ نافرمانی‌ نسبت‌ به‌ خلیفة‌ عثمانی‌ و تحریک‌ مردم‌ برای‌ جنگیدن‌ با او و تجهیز لشکرهائی‌ برای‌ این‌ منظور، و نیز لازم‌ است‌ با شریف‌های‌ حجاز با تمام‌ وسائل‌ ممکنه‌ مبارزه‌ شود، و از نفوذ آنان‌ کاسته‌ گردد.
۴ـ ویران‌ ساختن‌ قبه‌ها و ضریحها و اماکن‌ مقدسه‌ مسلمانان در مکه‌ و مدینه‌ و دیگر بلاد اسلامی‌ که‌ برایش‌ امکان‌ داشته‌ باشد، به‌ نام‌ اینکه‌ اینها بت‌پرستی‌ و شرک‌ و نوعی‌ اهانت‌ به‌ شخصیت‌ پیامبر و خلفای‌ او و رجال‌ اسلام‌ است‌.
۵ ـ ایجاد هرج‌ و مرج‌ و آشوب‌ در بلاد به‌ هر اندازه‌ که‌ بتواند.
۶ـ انتشار قرآنی‌ دست کاری شده ،که‌ ‌ احادیثی‌ که‌ ناظر به تحریف‌ قرآن‌ است‌ در آن‌ عملی‌ شده‌ باشد»۵
از اینرو همفر پس از بازگشت از انگلستان به سوی بصره روانه شد و پس از آن در جستجوی محمد ابن عبدالوهاب عازم نجد گردید. وی با هماهنگی وزارت مستعمرات بریتانیا دور جدیدی از رایزنیهای خویش را برای قیام علیه حکومت عثمانی شروع کردو در نهایت باهمکاری محمد ابن سعود حاکم درعیه و محمد ابن عبد الوهاب مکتب وهابیت را به عنوان یک مکتب ابداعی به جوامع اسلامی تحمیل نمودند.
چکیده
آنچه که موسوم به فرقه وهابیت است نه تنها ریشه های اصیل دینی ندارد ،بلکه به عنوان یک مکتب انحرافی ساخته و پرداخته استعمار است و به عنوان ملعبه ای برای اهداف شومی که قلب امت اسلامی را نشانه رفته طراحی گردیده است .
_________________________________________________________
پی نوشتها:
۱-مزدوران انگلیس- خاطرات همفر جاسوس انگلیس ص۳۲
۲-همان ص۳۶
۳-همان ص۳۷
۴- همان ص۳۹
۵- همان ص

یک بسیجی بازدید : 64 پنجشنبه 23 خرداد 1392 نظرات (0)

منابع مقاله: مجله شیعه شناسی، شماره 3و4، آیة الله محمدتقی مصباح یزدی(1)؛

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمداللّه رب العالمین و صلی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین. اللّهم کن لولیّک الحجةِ ابن الحسنِ صلواتُک علیه و علی آبائِه فی هذه ساعةِ و فی کلِّ السّاعةٍ ولّیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلاً و عینا حتی تُسکنه اَرضکَ طوعا و تُمتِّعه فیها طویلاً.

تشیّع و غربت آن در عصر حاضر

خدا را شکر می کنم که در عصری زندگی می کنیم و در شرایطی که زمینه رشد معرفت نسبت به حقایق اسلام و حقایق تشیّع فراهم شده و بخصوص در این کشور اهل بیت علیهم السلام به برکت فداکاری های علمای بزرگ، به ویژه رهبر عظیم الشأن، امام راحل رحمه الله ، و یاری مردم مخلصی که جان های پاک خود را برای

احیای اسلام و تشیّع فدا کرده اند، امکانات بیش تری برای خدمت گزاری به اسلام و تشیّع و برخوردار شدن از انوار معارف اهل بیت علیهم السلام بیش از همه جای دنیا فراهم شده است. این نعمتی است که به هیچ وجه توان ارزیابی آن را نداریم، چه برسد به شکرگزاری اش را.

به گمان بنده، در میان همه ادیان و فرق، هیچ دین و مذهبی غریب تر از مذهب شیعه نیست و در میان رهبران مذاهب به شهادت تاریخ و به شهادت تاریخ شناسان کسی به غربت علی ابن ابی طالب علیه السلام نمی رسد. و شاید این میراثی است که برای شیعیان باقی خواهد بود تا زمانی که صاحب امر ظهور بفرمایند و اسلام و تشیّع را از غربت نجات دهند. ما در طول این چهارده قرن، کسانی را داشته ایم که حقیقتا در عالم نمونه بوده اند. شاید اگر بارزترین آن ها را بخواهیم نام ببریم اصحاب سیدالشهداء علیه السلام هستند. در میان علما هم بوده اند کسانی که تمام عمرشان را خالصانه، مخلصانه و سخاوتمندانه در راه شناختن عالم تشیّع و ترویج مذهب حق سپری کرده اند و در این راه از هیچ چیز فروگذار ننموده اند.

تکلیف شیعه در عصر حاضر

به هر حال، ما که از نعمت معرفت اهل بیت علیهم السلام برخوردار شده ایم و می گوییم: «... أسألُ اللّهَ الّذی أکرَمنی بِمعرِفتِکم و معرفةِ اولیائِکم و رَزقَنیِ البرائةَ مِن أعدائِکم أن یَجعلنی مَعکم فیِ الدّنیا والآخرة»، در مقابل این نعمت عظیم، که نصیبمان شده، تکلیف بزرگی هم به گردنمان آمده، و این تناسبی است که بین نعمت و تکلیف وجود دارد: هر کس نعمتش بیشتر است، تکلیفش هم بیشتر است. شاید در میان مکلّفان عالم هیچ کس بارش به اندازه ما سنگین نباشد. ما باید نخست این میراث عظیم را درست بشناسیم، بعد سعی کنیم آن را در زندگی فردی خودمان و سپس در زندگی اجتماعی مان پیاده بکنیم، آن گاه سعی کنیم آن را به جهانیان معرفی نماییم و در نهایت، سعی کنیم آن را در همه عالم به اجرا درآوریم و دست کم مقدّمات بعیده اش را فراهم کنیم. این کارها هر کدامش بار بسیار سنگینی است که اگر مجموعش را حساب کنیم، فکر نمی کنم در عالم تکلیف، باری به این سنگینی وجود داشته باشد.

وقتی تصمیم گرفتیم تشیّع را خودمان بهتر بشناسیم تا بعد نوبت به سایر مراحل برسد، وارد یک دریای بیکران می شویم و می بینیم آنقدر ابعاد گسترده ای دارد که به هر گوشه اش بیندیشیم، از عظمت و وسعت، آن چنان است که ما را مبهوت می کند. و جای تعجبی نیست؛ زیرا بالاترین رحمت الهی برای انسان ها اسلام است که خدا برای نجات همه انسان ها تا روز قیامت نازل کرده و حقیقت تشیّع چیزی جز اسلام واقعی نیست و اگر اسلام برای سعادت همه انسان ها، در همه مکان ها و در همه زمان ها نازل شده، بار مسئولیتش به دوش حاملان اسلام است که ما خود را حاملان واقعی آن می دانیم؛ زیرا پیروان اهل بیت علیهم السلام هستیم.

در بخش هایی از معارف اهل بیت علیهم السلام ، تلاش های چشمگیری شده است، بخصوص در رویارویی با مخالفان و کسانی که تعمّد داشتند نسبت به مذهب شیعه موضع منفی داشته باشند. در مقابل آن ها، انگیزه ای قوی در علما و بزرگان ما به وجود آمده که تلاش های چشمگیر و خستگی ناپذیری را متحمل شوند. نمونه اش در عصر ما، تلاشی است که علاّمه بزرگوار، مرحوم آقای امینی رحمه الله ، انجام داد. شکَرَاللّه سعیه و حَشَره مع موالیه. در گذشته هم نظیر این ها بوده و البته با فراهم شدن امکانات جدید برای تحقیق، باید بر این تلاش ها افزوده شود و راه برای تحصیل آیندگان بهتر باز شود. در این زمینه ها هم کسانی مشغول هستند و دعا می کنیم که خدا بر توفیقات آن ها بیفزاید.

ولی ما به بعضی ابعادش کمتر توجه کرده ایم. در اطراف جهان، افراد زیادی بخصوص به ابعاد شیعه شناسی پرداخته اند و مراکزی برای شیعه شناسی در دنیا تأسیس شده که یکی از مهم ترین آن ها در دشمن ترین کشورها نسبت به اسلام و تشیّع وجود دارد و شاید خیلی ها ندانند که یکی از مراکز بزرگ شیعه شناسی در اسرائیل است، و نیز همه می دانند که فعالیت های زیادی برای شیعه شناسی در امریکا انجام می گیرد. ولی خود ما، که عاشق اهل بیت علیهم السلام و حامل میراث آن ها هستیم، از این فعالیت ها غافلیم. آن ها غیرمستقیم از کارهای ما هم استفاده می کنند، در حالی که ما کارهایمان پراکنده و بی نظم و بی برنامه و بی سامان است. آن ها با شیطنت هایی که دارند از میان ما کسانی را انتخاب می کنند و به صورت های گوناگون از آن ها سوء استفاده می کنند. به هر حال، به این بخش کم تر توجه شده که البته یک بخش نیست، بلکه طیفی از فعالیت هاست.

از برکات برقراری نظام اسلامی در این کشور، تشکیل مجامع و مؤسسات تحقیقاتی است که زمینه را برای فعالیت محققان فراهم می نماید. متأسفانه کسانی که باید از این فرصت ها استفاده کنند، بعضی هاشان امثال بنده هستند که هم از لحاظ بضاعت علمی و هم از لحاظ توانایی جسمی و فکری و هم از جهات دیگر بسیار ضعیف و ناتوان هستند. از خدا می خواهیم که این احسان را خودش اتمام بفرماید؛ بر ما منّت بگذارد که اشخاصی با انگیزه، پرتلاش، پرانرژی، آگاه و زمان شناس به این مجامع و مؤسسات ملحق شوند و از امکاناتی که هر چند محدودند، بهره برداری کنند و برای انجام تکلیف سنگینی که اشاره کردم که سنگین ترین تکالیف است که در این زمان بر عهده انسان آمده استفاده کنند. از امثال بنده دیگر گذشته است، ولی عزیزانی که در سنین جوانی هستند و قدرت بدنی و فکری دارند، باید این فرصت ها را غنیمت بشمارند و با توکّل بر خدا و توسّل به خود اهل بیت علیهم السلام ، قدم های برجسته ای در این راه بردارند و دِینی را که به اسلام و تشیّع دارند ادا کنند.

محور تشیّع امیرالمؤمنین علیه السلام است و یکی از غربت های ایشان این است که کلماتشان هم مهجور مانده. با وجود موقعیت عظیمی که نهج البلاغه در عالم دارد، اما خود بنده با این که قریب هفتاد سال از عمرم گذشته است، بسیار کم از این کتاب شریف و از سایر کلمات اهل بیت علیهم السلام ، بخصوص کلمات خود امیرالمؤمنین علیه السلام ، استفاده کرده ام. به نظرم آمد حالا که گرد هم آمده ایم جمله ای از نهج البلاغه بخوانم، بلکه نورانیّت کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام در قلوب ما بتابد؛ آن ها هم که قلب نورانی دارند، نورانی تر شوند. قطعه ای را انتخاب کرده ام که نسبت به هدفی که در نظر داریم و بیان موقعیت اهل بیت علیهم السلام نسبت به اسلام، می تواند راهگشا باشد؛ چون بسیاری هستند که شیعه را فقط به نام یک فرقه می شناسند. فرقه ها در عالم زیادند. برخی دوست دارند مثلاً درباره یک فرقه در افریقا، یا در ژاپن و یا در چین تحقیق کنند، عده ای هم درباره شیعه تحقیق می کنند و یک پدیده تاریخی را بررسی می کنند. کسان دیگری هم با گرایش های مختلف جامعه شناختی، سیر تحوّلات پیدایش این جمعیت و این فرقه را بررسی می کنند که از اول چگونه شروع شد و بعد چه تحولاتی پیدا کرد و چه آثاری بر جوامع بخشید و چه تأثراتی از جوامع پذیرفت. همه این کارها کارهای خوبی است.

ضرورت شناخت اهل بیت علیهم السلام

اما این چه اصراری است که ما حتما باید اهل بیت علیهم السلام را بشناسیم؟ امام زمان مان را بشناسیم؟ «من ماتَ و لم یَعرِف امامَ زمانِه ماتَ میتة جاهلیة.»(1) پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بستگان زیادی داشتند، یکی از آن ها علی علیه السلام بود. پیروان پیغمبر اکرم و کسانی که خالصانه و مخلصانه می خواستند اسلام را بشناسند و به آن عمل کنند کم نبودند، الان هم کم نیستند. در میان اهل تسنّن، در گوشه و کنار دنیا، افرادی هستند که واقعا می خواهند اسلام را بشناسند و بدان عمل کنند. منتها شرایط اجتماعی به آن ها اجازه نمی دهد و باور نمی کنند غیر از آنچه اسلاف و بزرگانشان گفته اند، راه دیگری وجود داشته باشد. بخصوص با تبلیغات سوئی که علیه تشیّع شده است. چه خصوصیتی دارد که ما باید این دوازده نفر را به اسم بشناسیم و معتقد باشیم که این ها امام هستند؟ آیا مسئله فقط همین است؟ همین که شب اول قبر از ما بپرسند امام اول که بود، بگوییم علی؛ همین؟ خلقت آسمان و زمین و این همه تلاش انبیا علیهم السلام برای همین بود که من دوازده اسم یاد بگیرم و نسبت به بعضی هایشان محبتی داشته باشم؟ اگر سرّ این تأکید بر پیروی از علی علیه السلام ، که از روز اول به صورت های گوناگون مطرح شده است، بررسی شود، واقعا از عجایب تدبیرهای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است و حتما به الهام خداوند بوده که از همان روز اول در معرفی امیرالمؤمنین علیه السلام و سایر اهل بیت علیهم السلام آن تدبیرها را اندیشیدند. درباره حضرت علی علیه السلام آمده است که «سدَّ الابوابَ الاّ بابَه.»(2) چه خصوصیتی دارد که اهل بیت علیهم السلام حق داشتند مثلاً با حال جنابت وارد مسجد شوند، بر خلاف دیگران؟ یا تدبیرهای زیاد دیگری که برای معرفی حضرت علی علیه السلام به عنوان جانشین پیامبر اندیشیده شده؛ مانند داستان «یوم الانذار» و دیگر معرفی ها که تا روزهای آخر و تا لحظات آخر عمر پیامبر ادامه داشت. این ها چه خصوصیتی دارند؟

بدون شک، ما احتمال دیگری نمی توانیم بدهیم که این تدابیر حکیمانه جز برای هدایت انسان ها بوده باشند؛ یعنی اگر ممکن بود از راه دیگری انسان ها با سعادتشان آشنا شوند و راه تقرّب به خدا و کمال انسانیت را جز از راه اهل بیت علیهم السلام پیدا کنند، این همه بر این موضوع تأکید نمی شد. به هر حال، این سؤال جدّی مطرح است و متأسفانه امثال بنده زیاد تلاش نکرده ایم تا این سؤال را خوب جواب بدهیم که شیعیان قانع شوند.

راز بعثت نبی اکرم صلی الله علیه و آله در سخن حضرت علی علیه السلام

من قطعه ای از نهج البلاغه انتخاب کرده ام که در آن، حضرت علی علیه السلام سرّ بعثت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و اصلاً نزول اسلام را بیان می کند. در پایان هم انحرافاتی را که در اسلام پیدا شده اند و پیدا خواهند شد و راه نجات را، که تمسّک به طریق اهل بیت علیهم السلام است، بیان کرده اند:

«فَبَعَثَ اللّهُ مُحَمَّدا صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبادَهُ مِنْ عِبادَةِ الاَْوْثانِ اِلی عِبادَتِهِ، وَ مِنْ طاعَةِ الشَّیْطانِ اِلی طاعَتِهِ، بِقُرْآنٍ قَدْ بَیَّنَهُ وَ اَحْکَمَهُ، لِیَعْلَمَ الْعِبادُ رَبَّهُمْ اِذْ جَهِلُوهُ، وَ لِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ اِذْ جَحَدُوهُ، وَ لِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ اِذْ اَنْکَرُوهُ. فَتَجَلّی لَهُمْ سُبْحانَهُ فی کِتابِهِ مِنْ غَیْرِ اَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ بِما أَراهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ، وَ خَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ، وَ کَیْفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ بِالْمَثُلاتِ، وَاحْتَصَدَ مَنِ احْتَصَدَ بِالنَّقِماتِ.

وَ اِنَّهُ سَیَأْتی عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدی زَمانٌ لَیْسَ فیه شَیْ ءٌ اَخْفی مِنَ الْحَقِّ، وَ لا اَظْهَرَ مِنَ الْباطِلِ، وَ لا اَکْثَرَ مِنَ الْکَذِبِ عَلَی اللّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ لَیْسَ عِنْدَ اَهْلِ ذْلِکَ الزَّمانِ سِلْعَةٌ اَبْوَرَ مِنَ الْکِتابِ اِذا تُلِیَ حَقَّ تِلاوَتِهِ، وَ لا اَنْفَقَ مِنْهُ اِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ، وَ لا فِی الْبِلادِ شیْ ءٌ اَنْکَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ، وَ لا اَعْرَفَ مِنَ الْمُنْکَرِ. فَقَدْ نَبَذَ الْکِتابَ حَمَلَتُهُ، وَ تَناساهُ حَفَظَتُهُ. فَالْکِتابُ یَوْمَئِذٍ وَ اَهْلُهُ طَریدانِ مَنْفِیّانِ، وَ صاحِبانِ مُصْطَحِبانِ فی طَریقٍ واحِدٍ، لایُؤْویهِما مُؤْوٍ. فَالْکِتابُ وَ اَهْلُهُ فی ذلِکَ الزَّمانِ فِی النّاسِ وَ اِنِ اجْتَمَعا. فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَی الْفُرْقَةِ، وَافْتَرَقُوا عَنِ الْجَماعَةِ، کَاَنَّهُمْ اَئِمَّةُ الْکِتابِ وَ لَیْسَ الْکِتابُ اِمامَهُمْ، فَلَمْ یَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ اِلاَّ اسْمُهُ، وَ لا یَعْرِفُونَ اِلاّ خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ. وَ مِنْ قَبْلُ ما مَثَّلُوا بِالصّالِحینَ کُلَّ مُثْلَةٍ، وَ سَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَی اللّهِ فِرْیَةً، وَ جَعَلُوا فِی الْحَسَنَةِ عُقُوبَةَ السَّیِّئَةِ.

وَ اِنَّما هَلَکَ مَنْ کانَ قَبْلَکُمْ بِطُولِ آمالِهِمْ، وَ تَغَیُّبِ آجالِهِمْ، حَتّی نَزَلَ بِهِمُ الْمَوعُودُ الَّذی تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ، وَ تُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ، وَ تَحُلُّ مَعَهُ الْقارِعَةُ وَالنِّقْمَةُ.

اَیُّهَا النّاسُ! اِنَّهُ مَنِ اسْتَنْصَحَ اللّهَ وُفِّقَ، وَ مَنِ اتَّخَذَ قَوْلَهُ دَلیلاً هُدِیَ لِلَّتی هِیَ اَقْوَمُ، فَاِنَّ جارَ اللّهِ آمِنٌ، وَ عَدُوَّهُ خائِفٌ. وَ اِنَّهُ لایَنْبَغی لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَةَ اللّهِ اَنْ یَتَعَظَّمَ، فَاِنَّ رِفْعَةَ الَّذینَ یَعْلَمُونَ ما عَظَمَتُهُ اَنْ یَتَواضَعُوا لَهُ، وَ سَلامَةَ الَّذینَ یَعْلَمونَ ما قُدْرَتُهُ اَنْ یَسْتَسْلِمُوا لَهُ. فَلاتَنْفِرُوا مِنَ الْحَقِّ نِفارَ الصَّحیح مِنَ الاَْجْرَبِ، وَ الْباری مِنْ ذِی السَّقَمِ. وَاعْلَمُوا اَنَّکُمْ لَنْ تَعْرفُوا الرُّشْدَ حَتّی تَعْرِفُوا الَّذی تَرَکَهُ، وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمیثاقِ الْکِتابِ حَتَی تَعْرفُوا الَّذی نَقَضَهُ، وَلَنْ تَمَسَّکُوا بِهِ حَتّی تَعْرِفُوا الَّذی نَبَذَهُ. فَالْتَمِسُوا ذلِکَ مِنْ عِنْدِ اَهْلِهِ، فَاِنَّهُمْ عَیْشُ الْعِلْم وَ مَوْتُ الْجَهْلِ، هُمُ الَّذینَ یُخْبِرُکُمْ حُکْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَصَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ، وَ ظاهِرُهُمْ عَنْ باطِنِهِمْ، لایُخالِفُونَ الدِّینَ وَ لایَخْتَلفُونَ فیهِ، فَهُوَ بَیْنَهُمْ شاهدٌ صادِقٌ، وَ صامِتٌ ناطِقٌ.»(3)

«خداوند محمد صلّی اللّه علیه و آله را بحق برانگیخت تا بندگانش را از حلقه پرستش بت ها درآورده، به مدار عبادت خود وارد کند، و از طاعت شیطان نجات داده، به گردونه طاعت خود بیاورد؛ به وسیله قرآنی که معنایش را روشن و بنیانش را استوار کرد، تا بندگان خدای خود را پس از جهل به او بشناسند، و پس از انکار (زبانی) او به وجودش اقرار نمایند، و پس از انکار (قلبی) او وجودش را ثابت بدانند. خداوند سبحان بدون این که او را ببینند، خود را در قرآن به وسیله آیات قدرتش نشان داد، و آنان را از سطوتش بیم داد، و چگونگی هلاکت اقوام را به کیفرها، و درو شدنشان را به عذاب ها ارائه نمود.

پس از من، به زودی بر شما روزگاری رسد که در آن چیزی پنهان تر از حق، و آشکارتر از باطل، و فراوان تر از دروغ به خدا و پیامبرش نباشد. نزد مردم آن زمان، اگر قرآن را به درستی تلاوت کنند، متاعی کسادتر از آن یافت نشود، و اگر در معانی آن تحریف ایجاد کنند، کالایی رواج تر از آن نباشد، و در شهرها چیزی بدتر از معروف و بهتر از منکر پیدا نشود. قرآن را حاملانش کناری اندازند، و حافظانش آن را از یاد ببرند. در آن روز، قرآن و تابعان حقیقی اش مطرود و در تبعیدند، و چون دو یار همراه در یک راهند، که پناه دهنده ای آن دو را پناه ندهد. بنابراین، کتاب و اهلش در آن زمان میان مردمند اما بین آن ها نیستند، و با مردمند ولی با آنان نمی باشند؛ چرا که گم راهی با هدایت توافقی ندارند، گرچه یک جا جمع شوند. آن مردم در تفرقه متّحد، و از جماعت رویگردانند، گویی آنان پیشوای قرآنند، نه قرآن پیشوای آنان. از این رو، از قرآن نزد آنان جز اسمی نماند، و از کتاب خدا جز خطّ و نوشته ای نشناسند. پیش از این نیکوکاران را به هر عقوبتی دچار کردند، و صدق آنان را بر خدا بهتان نامیدند، و کار نیکشان را کیفر بد دادند.

کسانی که پیش از شما بودند به طول آرزوهایشان و نهان بودن زمان مرگشان به معرض هلاکت درآمدند، تا مرگشان رسید؛ مرگی که با فرارسیدن آن عذرخواهی پذیرفته نمی گردد، و فرصت توبه از دست می رود، و به سبب آن سختی جان کندن و عذاب برآدمی فرود می آید.

ای مردم! بدون شک آنکه خیر خود را از خدا خواهد موفق گشته، و هر که گفتار حق را دلیل خود قرار دهد به استوارترین راه هدایت شده؛ زیرا که قطعا پناهنده خدا در امان، و دشمن خدا هراسان است. و آنکه عظمت حق را شناخت، شایسته نیست خود را بزرگ شمارد؛ زیرا بزرگی آنان که به عظمت حق معرفت دارند این است که در برابر او فروتنی کنند، و سلامت آنان که ازقدرت حق آگاهند این است که تسلیم او باشند. پس از حق نگریزند، آن گونه که سالم از کچل، و تن درست از بیمار می گریزد، و بدانید راه حق را نشناسید، مگر کسانی را که آن را ترک کردند بشناسید، و پیمان قرآن را محکم نگیرید، مگر به آنان که عهد کتاب را شکستند شناخت پیدا کنید، و متمسّک به آن نشوید، مگر به وضع آنان که آن را به جانبی انداختند معرفت پیدا نمایید. همه این واقعیات را از اهلش (که اهل بیت پیامبرند) بخواهید؛ زیرا آنان حیات علم و مرگ جهلند؛ آنان که سخنان حکیمانه شان شما را از دانششان، و سکوتشان از گفتارشان، و ظاهرشان از باطنشان خبر می دهد، نه در مخالفت با دین اند و نه در دین اختلاف می کنند. دین در میان اهل بیت گواهی است راستگو، و ساکتی است گویا.»

امیدواریم که بویی از این سیره و سنّت اهل بیت علیهم السلام به مشام ما برسد و این تحقیقات و تلاش های علمی و فعالیت های عملی در جهتی باشند که کسانی در جامعه اسلامی و شیعه تربیت بشوند که شباهت داشته باشند به کسانی که علی علیه السلام دوست می دارند.

وفّقنا اللّه و ایّاکم لِما یُحبُّ و یَرضی و جَعلنا مِن شیعةِ اهلِ البیتِ و محبیّهم و السلامُ علیکم و رحمةُ اللّه./ م

··· پی نوشت ها

1. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 8، ص 368

2. همان، ج 33، ص 219

3. امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، خطبه 147، ترجمه حسین انصاریان، تهران، پیام آزادی، ج اول، 1377، ص 320


1 متن فوق سخنرانی آیة الله مصباح یزدی ریاست عالیه مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله به تاریخ 29/1/81 در شیعه شناسی می باشد.

تعداد صفحات : 25

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما در مورد سایت ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 122
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 48
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 65
  • بازدید ماه : 181
  • بازدید سال : 368
  • بازدید کلی : 45,629